عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

امیر علی در حمام

امروز هیجدهم روز تولد علی جون بود و با کمک مامان جون ،بردیمش حمام ایندفعه منم رفتم تا واسه دفعه های بعد تجربه کسب کنم ...
29 مهر 1392

برگزاری مهمونی به مناسبت تولد امیرعلی

عزیز دلم ما به افتخار حضور تو یک مهمونی ترتیب دادیم که البته تو مهمونی شما خیلی آقا بودی و اصلا مامانی را اذیت نکردی خب معلومه نباید اذیت می کردی چون همه به خاطر تو دور هم جمع شده بودیم دست بابایی درد نکنه که برای برگزاری مهمونی کلی زحمت کشید از همه مهمونها هم تشکر می کنم که با حضورشون ما را خوشحال کردن   زهرا و رها در مهمونی   اینم کادوهات     از همه ممنون ...
29 مهر 1392

بدون عنوان

هنوز هم باورم نمیشه تو اومدی و شدی همه چیزم وقتی به صورت مثل ماهت نگاه می کنم بجز تسبیح خدای بزرگ ،هیچ نمی تونم بگم بابایی عاشقته اصلا نمی دونه باید چکار کنه دلش می خواد تو رو بخوره یک لحظه ازت دل نمی کنه بهش گفتم بیاد اینجا و واست از زبون خودش بنویسه اما ظاهرا هنوز کلماتی که بتونه عمق احساسش را نشون بده پیدا نمی کنه ...
17 مهر 1392

حرف دل بابایی

سلام به عشق و امید بابایی و مامانی الانی که دارم اینا را می نویسم باورم نمی شه تو پیش منو مامانی هستی  خدا را به انچه نمی توانم بشمارم شکر .................... و اما حرف دل ... .............     ...
17 مهر 1392

یک شب بد

با  اینکه در ماه آخر بارداری کلی مراقب تغذیه ام بودم اما متاسفانه امیرعلی قشنگم دچار زردی شد و قطره و شیردهی هم کمکی به بهبودش نکرد و ما مجبور شدیم نور چشمون را تحت فوتوتراپی قرار بدیم وای دیدن عزیزدلم تو اون شرایط دلم را کباب می کنه دلم میخواد بمیرم ولی اونو و این وضعیت نبینم اینقدر ارام و مظلوم خوابیدی که تمام غصه های دنیا را به دلم هوار می کنی   ...
17 مهر 1392

من اومدم

  سلام به همه با ایتکه هنوز چند روزی مونده بود اما من اومدم و دتیای مامان و بابامو ستاره بارون کردم     مامانی فعلا حالش خوب تیست اما قول میده زود زود بیاد  و همه چیزو توضیح بده ...
14 مهر 1392

سیسمونی

ایتجا لازمه از بابایی که خیلی زحمت کشیده ، و همینطور از مامان جون و باباجون، خاله نسترن جون و خاله محدثه جون تشکر ویژه کنم دست همگی درد نکنه البته من  وسایل غیرضروری را نگرفتم مثلا کالسکه چون ماشین داریم و هیچموقع بکارم نمیاد  روروئکم نگرفتم فعلا تا ببینم واقعا لازمش میشه یا نه چون شنیدم برای کمر بچه ضرر داره     بقیه  عکسها در ادامه مطلب       وای عاشق این لباسم   تا حالا چندبار بوسش کردم وای به روزی که پسرم اینو بپوشه ...
7 مهر 1392

آغاز مرخصی مامانی

از امروز 1مهر تصمیم  گرفتم به خودم استراحت بدم و مرخصی ام را شروع کنم البته خدا را شکر مشکل خاصی نداشتم ولی فکر می کنم دیگه لازم بود بیشتر استراحت کنم بابایی اینترنت خونه را وصل کرده و ارتباطم با دوستام و کارهای اداریم برقراره البته خاله جون خیلی زحمت می کشه و کارهای منو هم به عهده گرفته دستش درد نکنه انشالله موقع تولد نازگل خانم تلافی کنم راستی خاله جون یک هدیه خیلی خوشگل واسه علی جون خریده    (پاپوش خرس پو) وای منو بابایی از دیدنش ذوق زده شدیم ...
1 مهر 1392
1